مهندس شهید حسن شاطری که بود؟

مهندس شهید حسن شاطری که بود؟
بیايید همدیگر را باور کنیم و به همدیگر احترام قلبی بگذاریم. بیايیم ریا و ظاهرکاری را کنار بگذاریم، راحت باشیم، بیايیم استعدادیابی کنیم و خود را در راستای استعداد خدادادی هدایت کنیم. بیاييم قدر نعمتی که خدا در آستانه قرن 21 به ما داده، ارج نهیم و حقش را ادا کنیم. ببینیم ما چه باید باشیم. بیاييم موانع ارتقا و پیشرفت (تعصبات) را کنار گذاریم. بیاييم برنامه‌ای شویم و خودمان را به کار و حوادث متعاقب آن نسپاریم.» دلنوشته شهید حسن شاطری
ویژه نامه سومین سالگرد شهادت شهید مهندس حسن شاطری/ بخش اول:

مهندس شهید حسن شاطری که بود؟ /سردار گمنام ایرانی که محبوب کودکان لبنانی بود و به دست اشقی الاشقیاء به شهادت رسید/سردار احمدی مقدم :فرمانده اش بودم، اما او معلم همه ما بود+فیلم

بیايید همدیگر را باور کنیم و به همدیگر احترام قلبی بگذاریم. بیايیم ریا و ظاهرکاری را کنار بگذاریم، راحت باشیم، بیايیم استعدادیابی کنیم و خود را در راستای استعداد خدادادی هدایت کنیم. بیاييم قدر نعمتی که خدا در آستانه قرن ۲۱ به ما داده، ارج نهیم و حقش را ادا کنیم. ببینیم ما چه باید باشیم. بیاييم موانع ارتقا و پیشرفت (تعصبات) را کنار گذاریم. بیاييم برنامه‌ای شویم و خودمان را به کار و حوادث متعاقب آن نسپاریم.» دلنوشته شهید حسن شاطری

گروه ایثار و مقاومت-رجانیوز: حسن شاطری در تیرماه سال ۱۳۴۱ در خانواده‌ای مذهبی در سمنان به دنیا آمد. همان سربازانی که در گهواره بودند و چشم امید امام؛ انقلاب که پا گرفت، همزمان با عمر نهضت جوانی ۱۶ ساله شده بود که با هر اعلامیه امام در اعتراض به رژیم منحوس پهلوی، به خیابان‌ها می‌آمد و ندای سقوط پهلوی را همصدا با همه‌ سربازان امام سر می‌داد، فریادشان به ثمر نشست و انقلاب پیروز شد.

چند ماهی از انقلاب نگذشته بود که با فرمان تشکیل بسیج مستضعفین، به بسیج پیوست، سال ۵۹ بود که سردشت به دست عناصر ضدانقلاب افتاد، عاشق جهاد بود؛ فرصت را غنیمت شمرد به سردشت رفت. دیری نپایید که با توجه به توانایی‌ها، مسئول تدارکات سپاه سردشت شد.

فرماندهی گردان در سال ۶۰، مسئول تدارکات و عملیات قرارگاه حمزه سیدالشهدا در سال ۶۲، مسئول تدارکات، عملیات و رئیس ستاد لشکر استقراری سردشت در سال ۶۳، مسئول عملیات سردشت در سال ۶۴ تا ۶۶، مسئول فنی مهندسی قرارگاه حمزه سیدالشهدا در سال ۶۷، معاونت مهندسی قرارگاه حمزه سیدالشهدا سال ۶۹ و همچنین فرمانده مهندسی سپاه اصفهان از جمله مسئولیت‌هایی بود که با توجه به توانایی‌هایش به عهده او گذارد.

به گزارش رجانیوز مهندس حسن شاطری معروف به «حسام خوشنویس»، در آخرین مسوولیت خود عهده دار معاونت مهندسی سپاه قدس بود. پس از جنگ سی و سه روزه و آسیب به جنوب لبنان و مناطق شیعه نشین، وی رئیس ستاد بازسازی لبنان شد. او در این بازسازی نه تنها به بازسازی اماکن متعلق به شیعیان همت داشت بلکه ابتدا کلیسا ها و مساجد اهل سنت را بازسازی کرد. بازسازی و تعمیر پل ها و جاده های آسیب دیده در جنگ و ساخت اماکن فرهنگی و مذهبی برای شیعیان و مردم لبنان از اقدامات با برکت این شهید بزرگوار است. ساخت بوستان ها  برای کودکان جنگ زده لبنان، بذر محبت انقلاب اسلامی در دل کسانی بود که باغبان آن شهید شاطری است.گفتنی است شهید شاطری قبل از لبنان نیز عهده دار پروژه های عمرانی در افغانستان جنگ زده بود.

سرانجام نیز این سردار رشید اسلام ۲۴ بهمن ماه ۱۳۹۱ و در مسیر دمشق به بیروت به منظور انجام کارهای ستاد بازسازی، به دست حامیان و مزدوران رژیم صهیونیستی به شهادت رسید و مزد صرف عمر خود در عرصه جهاد را با نوشیدن شربت شهادت گرفت.

به مناسبت بزرگداشت سومین سالگرد شهادت مهندس شهید حسن شاطری، ویژه نامه پایگاه اطلاع رسانی رجانیوز از امروز ۲۱ بهمن، منتشر میشود.در این ویژه نامه، سعیمان بر آنست ضمن انتشار مصاحبه هایی در خصوص این انسان بزرگِ مجاهد، به ابعاد شخصیت مبارک این شهید بپردازیم.

متن زیر مصاحبه سردار احمدی مقدم، فرمانده سابق نیروی انت با نشریه «رمز عبور» که رجانیوز آن را منتشر میکند.

آشنایی شما با شهید شاطری از کجا و چه سالی بود؟

فکر می‌کنم تیرماه ۱۳۶۱ بود که به عنوان فرمانده سپاه سردشت انتخاب شدم. قبل از آن فرمانده سپاه جوانرود در اورامانات بودم. شهید بروجردی از من خواست که چون عملیاتها در کردستان وسعت گرفته بروم آنجا کمک کنم. وقتی به سنندج آمدم شهید ناصر کاظمی که آن زمان فرمانده سپاه کردستان بود به من پیشنهاد سپاه تکاب را دادند، ولی من به ایشان عرض کردم که علاقه من بیشتر این است که در یک منطقه مرزی و بیشتر عملیاتی باشم. جوانرود با حلبچه و دشت ذهاب مرز داشت و ترجیحا منطقه ای باشیم که به جنگ هم نزدیم‌تر باشیم. سردشت ما فقط یک هیاتی را فرستادیم آنجا که معرفی شوند. چون مدتی آنجا فرمانده سپاه نداشت و سردار حاج حسن رستگار را فرستاده بودند آنجا که سرپرستی سپاه را بر عهده داشت و هیاتی را فرستاده بودند آنجا که معرفی شوند. آقای برادران بود که از بچه‌های یزد بود. گفتند که سردشت حاضری بروی؟ گفتم من آنجا را ندیده‌ام ولی چون مرزی و عملیاتی است حرفی ندارم. یادم هست شهید کاظمی به من گفت سردشت پایت را که داخلش بگذاری عملیات شروع می‌شود و معمولا هرکس به عنوان فرمانده و مسئول عملیات آنجا رفته افقی برگشته و شهید شده. گفتم ما در خدمت شما هستیم. تماس گرفتند با آقای برادران که قرار بود ایشان را معرفی کنند و به ایشان گفتند شما بروید تکاب و ما را فرستادند سردشت.

جاده بانه به سردشت یکی دوماه قبل از رفتن من تازه باز شده بود و راه زمینی‌اش باز شده بود، چون تقریبا از سال ۵۸ و ماجرای هیات حسن نیت دیگر راه آنجا هوایی بود. حتی وقتی در ابتدای جنگ ستون شهید صیادشیرازی و سردار فتح‌الله جعفری خواستند راه زمینی را باز کنند بعد از چهل و پنج روز به شهر رسیدند و گردان تقریبا هزارنفره آنها یک سومش به مقصد رسیده بود و همان زمان هم جنگ شروع شده بود و آنها دیگر نمی‌توانستند اولویتی به اینجا بدهند و تقریبا آن حرکت دستاوردی نداشت. آن روزی که ما می‌رفتیم سردشت یکی از صحنه‌هایی که در راه می‌دیدیم همین ماشین‌های زیل وکامیون‌های متعلق به همین ستون بود که ضد انقلاب منهدم کرده بود و خیلی زیاد بود. مخصوصا منطقه دارسابین که جنگلهایش فشرده‌تر بود خیلی بیشتر بود. صبح‌ها هم از ساعت نه و ده صبح تا چهار و پنج بعد از ظهر تامین گذاشته می‌شد و جاده هم از سقز تا آنجا که۱۳۰کیلومتر است تقریبا خاکی بود. ما ستعت سخ عصر رسیدیم سردشت. دیدم مغازه‌های کمی باز است و کرکره‌هایشان هم نیمه‌باز است. پرسیدم چرا کرکره مغازه‌ها نیمه‌باز است؟ گفتند چون اینجا از حوالی غروب درگیری‌ها شروع می‌شود و مردم آماده هستند که مغازه را ببندند و بروند داخل خانه‌هایشان. اتفاقا همین اتفاق افتاد و ساعت پنج و شش دیدیم صدای چند تیر هوایی امد و بعد هم درگیری شروع شد. در بین راه هم در ارتفاع عباس‌آباد دیدیم تیراندازی بود و گلوله توپ شلیک می‌شد. پرسیدیم جه خبر است؟ گفتند ارتش دارد پیشروی مید.‌کند. ما در جوانرود و اورامانات که بودیم در ذهنمان بود که خب وقتی می‌گویند پیشروی یعنی مصلا بیست کیلومتر می‌رود جلو. گفتند نه همین تپه را که می‌بینید دارند می‌روند یک کیلومتر جلوتر و یال آن طرفی را می‌گیرند. یعنی جنگ سختی بود. این صحنه روز اولی بود که رفتیم آنجا.

خب بالارخ معرفی و مشغول به کار شدیم. سپاه کوچکی هم بود چون آنجا مسئولیت با گردان ۱۱۵ و لشکر۲۸ارتش بود و یک قرارگاه آنجا داشتند و هنگ ژاندارمری هم در شهر مستقر بود. سپاه هم تقریبا امنیت داخلی شهر را بر عهده داشت و چندتا مقر داشت، چون آن زمان هنوز شهربانی منسجم شکل نگرفته بود. ضدانقلاب هم در دوسه کیلومتری ما مستقر بود و جالب بود که دفترقضایی داشتند و مردم برای رسیدگی به دعاوی قضایی به آنها مراجعه می‌کردند. در حالی که در شهر دادگستری نبود و حتی شهربانی هم شکل نگرفته بود. حتی فرماندار هم نداشتیم وقتی من رفتم. البته یک فرماندار گذاشته بودند که چون مطالباتش برآورد نشده بود رفته بود. چندماه بعد به آقای شیخ‌عطار که استاندار بود زنگ زدیم که آقا یک فرماندار برای اینجا بفرستید. گفتند کسی را سراغ نداریم. ما گفتیم یک نفر اینجا هست، آقای شیرازی که مسئول تبلیغاتمان بود. در نهایت ایشان معرفی شد. ده بیست روز بعد آقای ناطق که وزیرکشور بود آمده بود سنندج و ما رفتیم به ایشان گفتیم اینجا شهربانی نداریم و مردم دعاویشان رسیدگی نمی‌شود. آن زمان سرهنگ حجازی مسئول کمیته کل کشور بود که با کرمانشاه تماس گرفت و ده بیست تا نیروی شهربانی امدند. گفتند یک ساختمان هب ما بدهید و ما یکی از ساختمانهای مقرمان را به انها دادیم.

کل سپاه سردشت حدود دویست نفر بود و بخشی از آنها هم در اردیبهشت ماه زمانی که محاصره شکسته بود آمده بودند. چون تدارکات از راه هوایی صورت می‌گرفت تلاش می‌شد حداقل نیروها آنجا باشند. من شهید شاطری را که ان موقع جوان بود اولین بار آنجا دیدم. جوان زرنگ و فرزی بود و گمانم در عملیا هم مشغول بود. حاج احمد ربیعی هم که سمنانی بود را گذاشتیم مسئول عملیات و شهید شاطری با ایشان کار می‌کرد. بسیجی‌هایی که می‌آمدند معمولا ماموریتشان دوسه ماهه بود و برمی‌گشتند ولی شهید شاطری آنجا ماند. وقتی ما کم کم شروع به توسعه دادن سپاه آنجا کردیم، حاج احمد ربیعی گفتند این جوان به درد تدارکات می‌خورد و ایشان راگذاشتیم معاون تدارکات و به سدار تمیزی که معاون تدارکات سپاه کردستان بود معرفی کردیم. یادن هست دوتا تویوت لندکروز هم به ایشان دادند با یک موتور برق که پشت یکی از آنها بود. چون برق سردشت عمدتا از سمت مهاباد می‌آمد و ضدانقلاب مدام برق را قطع می‌کرد. یک کارخانه برق قدیمی در شهر بود که روشن می‌شد و ساعات محدودی می‌توانست برق بدهد و علت ان هم آب بود که آب را پمپاز کند که مردم آب داشته باشند. اتفاقا شهید شاطری وقتی رفت و آنها را از آقای تمیزی تحویل گرفت در مسیر برگشت یکی از تویوتاها را با موتور برق چپ کرد. آقای تمیزی هم گفت بابا این کی بود فرستادید هنوز چیزی را تحویل نگرفته از بین برد آنها را.

من حدود ۱۴ ماه در سردشت بودم. یعنی مرداد یا شهریور ۱۳۶۲ از سردشت رفتم و شدم مسئول بسیج قرارگاه حمزه و حاج رضا عسکری بعد از من فرمانده سپاه آنجا شد. البته یادم هست که بد از رفتن من و قبل از آمدن ایشان یک بازه ای بود که یکی دیگر از دوستان به عنوان سرپرست آنجا مسئولیت داشت. شهید شاطری هم فکر می‌کنم تا اواخر جنگ همان سردشت ماندند. البته حدود سال ۶۵ که قرارگاه رمضان تشکیل شد من به آنجا رفتم و آنجا دوا قرارگاه داشت. یکی در شمال که قرارگاه نصر با مسئولیت سردار مرتضی رضایی بود که مقرش در نقده بود و با بارزانی‌ها کار می‌کردند. یک قرارگاه فتح بود که مقرش در سردشت بود و ما آنجا بودیم و با اتحادیه میهنی و طالبانی‌ها کار می‌کردیم. در انجا هم ما با شهید شاطری همکاری داشتیم.

تا اینکه من دیگر از شمال غرب آمدم بیرون و در ایام کربلای۵ بود که رفتم و مجروح شدم و دیگر هم قرارگاه حمزه نیامدم تا سال ۶۸. چون جنگ که تمام شد من بعد از مجروحیتم مدتی مدیریت جنگ‌های نامنظم و بعد جانشین عملیات نیروی زمینی پیش سردار ایزدی بودم. جنگ که تمام د از همان مهرماه ۶۷ رفتیم دوره دافوس و یک سال بعد که تمام شد آقای محسن رضایی ما را خواستند و دوباره فرستادند قرارگاه حمزه سیدالشهداء که سردار هدایت فرماندهی آن را بر عهده داشتند. من شدم فرمانده لشکر ۳ ویژه شهدا و جانشین قرارگاه حمزه.

آن زمان شهید شاطری هم فکر می‌کنم مهندسی عمران دانشگاه ارومیه قبول شده بود و رفت بود درسش را ادامه دهد. بعد از آن آمدند تیپ۵۳مهندسی که فرماندهش ابتدا آقای سیدمهدی هاشمی بود.  بعد که ایشان به عنوان مهندسی نیروی مقاومت زمان آقای افشار آمدند تهران، شهیدشاطری مسئولیت تیپ را بر عهده داشتند. فکر می‌کنم ۶۸ تا ۷۱ مسئولیت تیپ مهندسی را داشت. البته مهندسی هم آرام آرام از شکل رزمی خارج شده بود. گرچه هنوز درگیری ها تمام نشده بود، ولی اقتضائات عوض شده بود. یعنی زمان جنگ هرجایی را پاکسازی می‌کردیم باید مقرهای جدیدی برایش ده می‌شد، جاده زده می‌شد، موانع فیزیکی و برق می‌خواست. در همان موقع که قرارگاه قرب توسط سردار وفایی تشکیل شد تیپ مهندسی هم که شهیدشاطری بود شروع کرد به پذیرش پروزه های سازندگی مثل کانالهای آب اطراف مهاباد. بیشتر در حوزه آب  و انتقال آب هم فعالیت می‌کردند.

در مدتی که تدارکات بود و با توجه به اینکه سردشت به لحاظ امنیت هم وضعیت خوبی نداشت، خاطره خاصی از ایشان ندارید؟

ایشان مدت زیادی تدارکات نبود و بعد از آن آقای تمیزی یک نفر دیگر را جایگزین کردند که اهل بیجار بود. او قبلا هم سابقه و توان مدیریتی بالاتری داشت. ولی شهیدشاطری جوانی بود که سابقه مدیریتی نداشت و در آن شرایط جنگی هم تدارکات کار بسیار سختی بود. مثلا یادم است یکی از مشکلات ما آشپز بود، چون بدترین وضع غذا را آنجا داشتیم. یا مثلا مکانیک می‌خواستیم. کسی را می‌خواست که خودش عقبه داشته باشد و بتواند نیرو را تامین کند. شهید شاطری هم به شغل سابقش در عملیات بازگشت. اولین عملیاتی هم که  در سردشت انجام داده بودیم منطقه مراغان بود که مقر حزب دموکرات بود و پیش از این هم برای پاکسازی آن تلاش شده بود ولی موفق نبود. حتی شهیدحاج‌علی‌اکبری آنجا شهید شده بود. زمانی که ما امدیم با ارتش عملیات مشترکی کردیم و نهایتا آنجا پاکسازی شد.  بعد تلاش کردیم برویم جاده پیرانشهر- سردشت را باز کنیم، ولی به دلیل کمبود نیرو و قوت دشمن موفق نبودیم. معلوم شد که توان ما کافی نیست و توان بیشتری می‌طلبد، یعنی یک گردان از ارتش بود و یک گردان جندالله هم ما داشتیم. جاده پیرانشهر-سردشت هم چون درامتداد رودخانه است هرجا می‌رفتید از آن سمت رودخانه شما را با دوشکا وتیربار می‌زدند و اصلا نمی‌شد از جاده عبور کنیم. این به این معنا بود که ما باید همزمان جاده مهاباد-سردشت را هم پاکسازی کنیم و این کار نیروی زیادی می‌خواست که در توان ما نبود و کار عقب افتاد تا حدود یک ماه بعد یعنی مهرماه.

تا آن زمان تیم جدیدی جایگزین شد که قدرت تدارک داشته باشند. چون کار دیگر تدارک سپاه سردشت نبود، تدارک عملیات بود و چند گردان هم از سپاه و ارتش درگیر بودند و تدارک آن در توان سپاه سردشت نبود. آقای تمیزی و تیمشان آمدند آنجا را تقویت کردند و عملیات جاده پیرانشهر-سردشت پایان مسئولیت تدارکات شهید شاطری بود.

شرایط سردشت خیلی سخت بود. پایگاه ها فاصله ۷-۶ کیلومتری با هم داشتند و ما هم فقط خط جاده دستمان بود و یک کیلومتر اطراف جاده روستاها دست ضدانقلاب بود. روزها تامین توسط ارتش گذاشته می‌شد که ستونی را راه می‌انداخت روی ارتفاعات مسلط بر جاده. گاهی هم که نیرو می‌خواست برود روی ارتفاع روی مین می‌رفت یا کمین می‌زدند. شب هم که می‌شد یا به شهر حمله می‌کردند و داخل شهر به مقرها حمله می‌کردند. در این شرایط تدارکات خیلی سخت بود. ضد انقلاب یکی دوت اتوپ در اختیار داشت که کم می‌د ولی دقیق می‌زد. یادم هست جاده پیرانشهر-سردشت آقای دادبین و آقای استکی مجروح شدند. مسئول مخابرات کردستان سردار حسین باقری آمده بود آنجا کمین خورد. سردار سیدمهدی هاشمی هم که آن زمان با شهید بروجردی کار می‌کرد آمد آنحا کمین خورد. کار خیلی سخت بود و در هر عملیاتی ما تعداد قابل توجهی شهید و مجروح داشتیم.  همین جاده سردشت-پیرانشهر در نهایت گمانم با حدود ۲۵۰ شهید باز شد و عملیاتش سه ماه طول کشید. عملیاتش هم سخت بود و منطقه کوستانی بود، رودخانه خروشان بود و آخرش هم برف آمد.

روحیه شهید شاطری در آن زمان چگونه بود؟

هر کسی در نوجوانی یک شادابی‌ای دارد که آرام آرام این روحیه به سمت خمودگی می‌رود. ولی شهید شاطری اینطور نبود و بیش‌فعال بود. یعنی نمی‌توانست یکجا بنشیند. یعنی اگر بروید سوابقش را در بیاورید قطعا مرخصی کم می‌رفت. آن زمانی که در نازی‌آباد فرمانده حوزه بسیج بود می‌بینید روزها دنبال کارهای مهندسی‌اش است، شب می‌آید حوزه بسیج، بعد آقای صمدی‌آملی را می‌برد مساجد. یعنی خیلی پرکار بود.

آن زمان هم همینجوری بود. مرخصی اگر می‎رفت دیر می‌رفت و زود می‌آمد. خیلی هم می‌خندید و اصلا هم عصبانی نمی‌شد. می‌شود بگوییم یک بمب روحیه بود و همه جا برای هر جمعی آدم فرح‌انگیزی بود. هرجا هم وقت کار بود پای کار بود و  خستگی برایش معنا نداشت.

تا ایام شهادتش هم که گاهی ایشان را می‌دیدیم یا بعد از جنگ ۲۰۰۶ که من یک سفری رفتم به لینان و ایشان به عنوان مسئول ستاد بازسازی همراه ما بود و با هم به مناطق مختلفی مثل بقاع رفتیم؛ انجا هم همین روحیه را داشت. ما می‌گفتیم یک کمی استراحت کن. خیلی پرتلاش و خستگی ناپذیر بود.

پس از جنگ که در تیپ۵۳ بودند چه خاطراتی از ایشان دارید؟

ایشان واقعا روحیه مردمی داشت. یعنی آن زمان هم که سردشت بودیم یکی از ویژگی‌هایش ارتباط خوب با مردم و پیشمرگ‌ها بود. تا ایام شهادش هم گاهی هیات رزمندگان سردشت را داشتیم، من اسما مسئول آن بودم و دوستان لطف کرده بودند ما را گذاشته بودند مسئول. ولی اگر نستی داشتیم تدارکات ان با شهیدشاطری بود.

حرکتی هم حدود سال ۸۳ توسط همین هیات رزمندگان در سردشت تحت عنوان راهیان نور انجام شدو  همایشچندهزارنفره‌ای با حضور پیشمرگ‌ها و خانواده‌هایشان برگزار شد. من یادم هست ما از آنجا یک گونی با جدود هزارتا نامه با خودمان آوردیم و تلاش کردیم آنها را به نتیجه برسانیم. شهید شاطری واقعا عاشق مردم بود و مخصوصا سردشت. حتی اگر بگویم سردشت وطن دومش بود اشتباه کرده ام، وطن اولش بود. چون ایشان زیاد در سمنان نمانده بود و در آنجا خیلی شناخته شده نبود. پس از جنگ هم در تیپ۵۳ مسئولیت داشت و پروژه‌های عمرانی در مناطق عقب‌مانده می‌گرفتند.

در کردستان واقعا دولت در زمان جنگ تلاش کرد هرکاری که می‌تواند برای سازندگی انجام دهد. از احداث راه و کشیدن برق گرفته تا امور بهداشتی و درمانی. اما در هر صورت باز هم کافی نبود چون خیلی از روشتاها دیر پاکسازی شده بود و راههای خوبی نداشت و زیرساخت‌ها اصلا مناسب نبود. ایشان در امور سازندگی پس از جنگ خیلی تلاش کرد. مخصوصا در سازندگی «شهرِ ویران» که یک منطقه ای بود که سد مهاباد را قبل از انقلاب آنجا تاسیس کرده بودند ولی پروژه های آبرسانی زیرمجموعه آن را خیلی توسعه نداده بودند. یک منطقه ای بود که بین جاده میانه و جاده میاندوآب بود که منطقه حکومت مادها بوده و آثار باستانی زیادی هم دارد. شهید شاطری شروع کردند به زه‌کشی و آبرسانی و شکر خدا خیلی هم موفق بودند. آن زمان دولت هم چون محدودیت‌های مالی داشت واحدهای مهندسی سپاه را وارد کار کرده بود که با هزینه کمتر توان سپاه در خدمت خدمت‌رسانی قرار بگیرد.

ایشان یگ چهره مردمی بود و همه توانش را برای خدمت‌رسانی هبه مردم می‌گذاشت. چه زمانی که مسئولیت داشت و چه زمانی که هیچ مسئولیتی نداشت و گاهی در قالب هیات رزمندگان می‌آمد. راز اینکه پس از شهادتشان برای ایشان در شهرهای مختلفی مثل ارومیه و سردشت هم مراسم برگزار شد و مردم آمدند همین بود.

شما در پیامتان پس از شهادت شهید شاطری به فعالیت های فرهنگی ایشان هم اشاره کرده بودید. کمی در اینباره توضیح دهید.

ایشان یکی از ویژگی‌هایش این بود که پای کار مراسم محرم بود. یک بار برای پدر ایشان می‌گفتم که ایامی که پس از جنگ در ارومیه بودیم محرم در تابستان بود و هوا گرم بود. من هروقت ایشان را می‌دیدم یا داشت در خیابان سینه می‌زد یا گل مالیده بود و میاندار دسته بود. می‌گفتیم بابا یک نفسی بکش و استراحت کن. تو اینقدر نفس داری!وقتی آنجا در شهرک بودیم در جاده مهاباد که حدود هشتاد خانوار بودیم محوریت کارهای مسجد و دعا و سینه زنی و عزاداری با ایشان بود. مشهور است که ایشان هرجا بود در کارهای مسجد و هیات و مناسبت ها میاندار بود و عاشق اهل‌بیت و اباعبدالله(ع) بود و شب و روز و تعطیلی نمی‌شناخت.

من وقتی آمدم بسیج تهران ایشان مسئول حوزه مقاومت بسیج در نازی‌آباد بود و همان اوایل من را دعوت کرد برای نمایشگاهی که در گمرک جنوب گذاشته بودند که اسمش فکر می‌کنم «از حرا تا کربلا» بود. خیلر رفتند بازدید ان نمایشگاه. خیلی نمایشگاه قشنگی بود و شاید بیش از یک میلیون نفر برای بازدید آن رفتند. یادم هست که از ایشان خواستم که شما که داری در شهرک محلاتی مسجد امیرالمومنین را هم اداره می‌کنی و آقای صمدی املی را هم می‌آوری، خب سخت است که هی بروی نازی‌آباد و بیایی شهرک. شما بیا و در حوزه مقاومت همین شهرک شهیدمحلاتی فقط کمک کن. ایشان گفت اجازه بده من همان جنوب شهر باشم، آنجا با بچه‌ها انس گرفته ایم. گفتم پس بیا فرمانده ناحیه را قبول کن، گفت نه اجازه بده من همان حوزه باشم. تا وقتی هم که من در بسیج بودم ایشان فرمانده همان حوزه بود و انصافا چیزی هم کم نمی‌گذاشت.

ما فرمانده حوزه‌هامان عمدتا تمام وقت بودند ولی ایشان که نیمه وقت بود با تمام وقت تفاوتی نداشت. چون اصل زمان فعالیت حوزه‌های بسیج عصر به بعد بود که دیگر همه از مدرسه و دانشگاه و وسر کار برگشته اند و بچه ها می‌آیند مسجد. ایشان هم صبح می‌رفت سرکارش در سپاه و عصر می‌آمد حوزه بسیج. می‌خواهم بگویم که تمام وقتش را صرف مسائل فرهنگی مثل مسجد و حوزه بسیج و نمایشگاه می‌کرد.

من وقتی تیرماهسال ۸۴ فرمانده نیروی انتظامی شدم ایشان فکر می‌کنم در مهندسی نیروی زمینی بود. ایشان را آوردم به عنوان معاون مهندسی نیروی انتظامی. یعنی از سردارصفوی هم اجازه‌اش را گرفتیم و لباس نیروی انتظامی هم تنش کرد و تا درب ورودی اتاق ما هم آمد. قرار شد فردا صبح برای جلسه معارفه اش بیاید. رفت و نامد. حاج قاسم سلیمانی به من زنگ زد و گفت آقا! دور ایشان را خط بکش. من اینجا اشان را گذاشته ام مهندسی و او هم رویش نمی‌شود بیاید پیش شما. و به این ترتیب ایشان شد مهندسی نیروی قدس. حدود شهریور و مهر۸۴.

به سفری پس از جنگ ۲۰۰۶ به لبنان اشاره کردید که ایشان هم شما را همراهی می‌کردند. از آن سفر چه خاطره ای دارید؟

من یک سفر حدود ۶ماه بعد از جنگ تموز۲۰۰۶ به آنجا رفتم. ایشن در آن سفر لطف داشت و همراه ما بود.چه در جنوب، چه در بقاع و سایر مناطق. خب تازه شروع کار ایشان بود. یادم هست یک بخشی بود به نام العین در شمال بقاع که منزل یکی از دسوتان دعوت بودیم. کدخدای آنجا هم که پیرمردی بود و گوشش سنگین بود هم آمده بود. فکر کرده بود من مسئول بازسازی لبنان هستم و به من می‌گفت روستای ما در جنگ آسیب دیده و نصف بخش ما از بچه‌های حزب‌الله هستند و شهید داده‌ایم. بیایید اینجا را بازسازی کنید. گفتم مسئول بازسازی من نیستم، مهندس حسام است. شهید شاطری گفت اینجا که جنگ نبوده، جنگ در جنوب بوده. کدخدا گفت نه اینجا هم اسرائیل حمله کرده است. گفتیم کِی بوده؟ گفت ۱۹۸۲ اسرائیل حمله کرده بود و اینجا را بمب زد. شهید شاطری به شوخی به او می‌گفت ان‌شاءالله می‌آیم اینجا، چاله را به من نشان بده آسفالتش می‌کنم.

اسرائیل با چه هدفی شهید شاطری و امثال ایشان را شهید می‌کند؟

طبیعی است که آنها حزب‌الله را نقطه ثقل مقاومت و نقططه ثقل حزب‌الله را ایران می‌بینند. نه فقط در کار نظامی؛ چون شهید شاطری هم آنجا کار نظامی نمی‌کرد. کار سازندگی می‌کرد. آنها چشم دیدن همین را هم ندارند. یعنی اگر مراکز آموزشی و فرهنگی هست، اگر بیمارستان و مدرسه هست با پشتیبانی مالی و فکری ایران است و آنها نمی‌پسندند که ایران بیاید آنجا ثقل مقاومت را تحکیم کند.

سال ۱۹۸۲که اسرائیل حمله کرد و لبنان را گرفت که خبری از مقاومت حزب‌الله نبود. آن زمان تشکیلات عرفات و مقاومت فلسطین بود که آمدند بیروت را گرفتند و به قول خودشان فلسطینی‌ها را ریختند در دریا. فکر کردند کار تمام شد، ولی همین نقطه شد تولد مقاومت اسلامی حزب‌اللهکه در نهاست منجر به خروج اسرائیلی‌ها از لبنان شد. همان مساله ای که قرآن هم می‌فرماید «یریدون لیُطفئوا نورالله بِافواههم والله مُتم نوره و لَو کَره الکافرون» یعنی موجود جدیدی ب نام مقاومت اسلامی متولد شد و ورق برگشت. این است که آنها از ایران و انقلاب اسلامی کینه دارند و طبیعی است که آنها را شهید کنند. چه سردار حاویدالاثر حاج احمد متوسلیان و چه شهدی شاطری.

چطور از شهادت ایشان مطلع شدید؟

خبر شهادت توسط دوستان به ما رسید و وقتی جنازه ایشان را آوردند در اداره تشخیص هویت، گزارشی که از نحوه شهادت به من دادند این بود که تیر از فاصله دوری شلیک شده بود و اگر درست یادم باشد به طحال ایشان برخورد کرده بود. این تقدیر ابهی بود که خداوند مزد این برادر عزیز را پس از سه دهه مجاهدت سخت در همه عرصه‌ها اینطور بدهد.

حرف آخر درباره شهید شاطری؟

شهید شاطری خقیقتا یک الگو و اسوه برای جوانان امروز است. جوانی که پس از جنگ رفته مهندسی اش را گرفته و هیچ زمانی برای استراحتش نمی‌گذارد و سر از پا برای خدمت نمی‌شناسد. شهید شاطری واقعا انسان کم نظیری بود. ان چیزی که از عرفان تبلیغ می‌شود یک رابطه درونی با خداست و توام با کناره‌گیری از حامعه است. ولی واقعا در صحنه عرفان عملی تبعیت از ولایت و پایبندی به حلال و حرام خدا و سر از پا نشناختن در راه جهاد فی سبیل الله و گره گشایی از کار مردم گرفتار است. یکی از دوستان می‌گفت از مرحوم آیت‌الله بهاءالدینی پرسیدیم اینکه امام‌خمینی می‌گویند این حوانها ره صدساله را یک شبه رفتند جیست؟ گفتند مگر سالک برای سلوک الی الله در مرحله آخر باید چه کند؟ از خود بگذرد و به خد ابرس. این ن.جوانها و جوانها از مال دنیا و نفس وجاه و جسم می‌گذرد و همه سرمایه‌اش را در راه خدا می‌دهد. این همان کاری است که عارف بعد از چند ده سال مجاهدت می‌خواهد به آنجا برسد. شهید شاطری واقعا پاکباخته بود. ایشان حقیقتا هیچ بخشی برای توجه دنیایی ندشات. یعنی همه نگاهش نگاه آخرتی بود و همه چیزش را در این راه فدا کرده بود. ان‌شاءالله خداوند به ما توفیق بدهد بتوانیم از امثال ایشان الگو بگیریم. ظاهرش این است که من فرمانده ایشان بودم و ایشان زیردست من بوده، ولی واقعیت این اس که خیلی از اینها معلمان ما بودند.





:: موضوعات مرتبط: شهدا , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : دانشجو
تاریخ : جمعه 23 بهمن 1394
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: